loading...
عاشورا و تاسوعا
ارشیا بازدید : 10 دوشنبه 29 آبان 1391 نظرات (0)
فصلی که تمام بالها مجروحند … پرواز پرندگان بی پر زیباست صبح عاشورا نزدیک است و یاران امام در خیمه ای که مشک های آب را در آنجا انبار کرده اند گرد آمده اند. حسین (ع) در شب واپسین با اعلام رضایت از اهل بیت و یاران همراهش آنان را آزاد می نهد تا از تاریکی خیمه بهره گیرند و او را رها سازند. شوری در خیمه گاه می افند و یاران نوا سر می دهند که چگونه فرزند پیامبر را تنها بگذاریم. یکی می گوید وفا کجاست ؟ مهر چه شد ..عاطفه کجا می رود؟ و دیگری می گوید مگر یک جان ما چه ارزش دارد که فدای پاکی چون تو شود؟ یکی می گوید اگر هفتاد بار زنده شوم هفتاد بار دیگر جانم را فدایت می کنم و آن یکی با تضرع و زاری فریاد بر می آورد هزار بار گر جانم بستانند و آتشم زنند و خاکسترم بر باد دهند گر دوباره زنده شوم جانم فدای تو باد.. پس از آن حسین (ع) یاران را به حقایقی از فردا نوید می دهد و شهادت را به آنان مژده. راوی می گوید اما قاسم فرزند سیزده ساله حسن (ع) که در انتهای خیمه انگار بر مجلس بزرگان سرک می کشد با خود خیال می برد که نکند عمو تنها بزرگان را به شهادت مژده داده است و آیا او نیز جز کشته ها خواهد بود؟ رو به عموی خویش می کند: و انا فی من یقتل؟ آیا من نیز جز کشته شدگان خواهم بود. حضرت می گوید تو بگو کیف الموت عندک ، مرگ در بر تو چگونه است پسرکم فرزند برادرم.. و قاسم می گوید : احلی من العسل ، از عسل شیرین تر و آنگاه امام می گوید تو نیز کشته خواهی شد بعد ان تبلو ببلا عظیم ، اما جان دادنت با دیگران فرق دارد و تو را بلایی عظیم حادث خواهد شد… هنگامه نبرد که می رسد رخصت می جوید اما او را نه زرهی به قد و بالایش یافت می شود و نه اسلحه ای و چکمه ای مناسب اندامش. راوی گفته است عمامه به سر به کارزار پای می نهد تو گویی کانه فلقه القمر..آنجا دشمن زبان می گشاید که یک پاره ماه وارد میدان شد. راوی دیده است که یکی از بند ها باز است و آن بند پای چپ است. حسین علیه السلام در کنار خیمه ای ایستاده و لجام اسب را می فشارد که ناگاه فریادی سر می رسد. بر اسب خویش می جهد و بر بالین قاسم می رسد. گفته اند قریب دو صد مردجنگی او را احاطه کرده بودند که امام حمله ور می شود و یکی دشمن لعین که به طمع سر قاسم (ع) از اسب به زیر آمده بود بر زیر سم اسبان له می شود. گرد و غبار صحنه را می گیرد و راویان را از روایت باز می دارد. یک وقت دیدند غبار نشسته و قاسم سر بر بالین عموی خویش دارد و امام در گوش های قاسم می خواند: برادر زاده! بر عمو گران است که تو او را بخوانی و او را توان اجابت نباشد و یا اجابت کند و او را کاری بر نیاید، يعز و الله علی عمك ان تدعوه فلا يجيبك‏ او يجيبك فلا ينفعك صوته... در این گیر و دار نوایی از قاسم جوانمرد بلند می شود و نامش برای همیشه در میان خون دادگان راه حسین ثبت می شود.
ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 4
  • کل نظرات : 2
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 15
  • آی پی دیروز : 5
  • بازدید امروز : 12
  • باردید دیروز : 0
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 12
  • بازدید ماه : 12
  • بازدید سال : 21
  • بازدید کلی : 255